جيم كالينز نويسنده كتاب بهتر از خوب در مقدمه كتابش مينويسد روزي كه كتابش را به پايان برده و به قصد پيادهروي از كوه نزديك خانهاش بالا رفته بود، در آن اوج كه همه چيز كوچك مينمايد، يك سؤال اساسي از ذهنش گذشت كه: چند ميگيري اين كتاب را چاپ نكني؟ ما كاري به جواب اين سؤال نداريم. ما دنبال مسايل و سؤالات خودمان هستيم. اگر بخواهيم اين سؤال را ايرانيزه كنيم و در بين جماعت شاعر مطرح سازيم، يك مشكل اساسي آن، تفاوت فرهنگي ما با غربيهاست.

نويسندگان و شاعران غربي چنان بد عادت شدهاند كه براي نوشتن كتاب پول ميگيرند. ما  شاعران و نويسندگان ايراني يك عادت خيلي خوب داريم و آن اين است كه پول ميدهيم تا كتابهايمان را چاپ كنند. بنابراين، ما ايراني جماعت را با اين جور سؤالهاي فريبنده نميتوان از چاپ كتابهايمان منصرف كرد. وقتي ما حاضريم هر كار بكنيم كه كتاب شعرمان چاپ شود، معلوم است كه خريدن روح بلند ما مشكل است.

ناشران فرومايه غربي عادت دارند كتابهايي كه چاپ ميكنند حتماً به فروش برسد. نميدانم كي اين مسئله غلط را در ذهن آنها جا انداخته كه غرض از چاپ كتاب فروختن آن است. آن بدبختها هر جيزي را به شكل كالا ميبينند و نميدانند در دنيا چيزهاي مهمتر از پول هم وجود دارد. آنها مجبورند دنبال چهار قرون پول كتابهايي كه چاپ ميكنند سگ دو بزنند.

در عوض ناشران ايراني مثل آقا نشستهاند و سود كتابهايي را كه چاپ ميكنند پيش از چاپ از شاعر و نويسنده وصول و به حساب خود واريز ميكنند و كاري هم به اين ندارند كه كتاب فروش ميرود يا نه؟ آنها يك ميليون تومان خودشان را ميگيرند و 2000 نسخه كتاب تحويل شاعر و نويسنده ميدهند. اصولاً ضرورتي ندارد هر كتابي كه چاپ ميشود، به دست خواننده برسد. اگر هم ضرورتي داشته باشد، اين وظيفه خود شاعر و نويسنده است كه كتابشان را به فروش برسانند. ناشر اين وسط نقشش چاپ كتاب است نه انبارداري و توزيع آن.

بنابراين، سؤال اساسي براي ما اين است كه چند ميدهي تا چاپش كنم نه اينكه چند ميگيري چاپش نكني؟ چون اگر قرار باشد با پرداخت پول كتابهاي ما چاپ نشود، پس چي ازين مقام شامخ ما در ادبيات ملل جهان؟ مگر ما اين ميراث گرانبها را از سر راه آوردهايم كه آنها را با پول بفروشيم و از عرضه ابداعات ذهن و ضمير جماعت شاعر و نويسنده صرف نظر كنيم. بيچاره غربيها كه معيار همه چيزشان ماديات است. بخاطر همين هم هست كه به هيچ جا نرسيدهاند.

...

تكمله. جيم كالينز كتاب خودش را با اين جمله شروع كرده و به خيال خودش شاخ غول را شكسته است:

خوب، دشمن عالي است!

برو پسر خوب! برو اين دام بر مرغ دگر نه. اگر قرار بود ما رويهها و سنتهاي حسنه خود را با اين قبيل خزعبلات دهن پر كن ترك كنيم، در 100 سال گذشته اين كار را ميكرديم. حتماً ما خودمان صلاح خودمان را بهتر ميدانيم كه دنبال اين جور قرتي بازيها نميرويم.