در ازمنه قدیم، مردم دو دسته بودند: عدهای قلیل خواجه بودند و عدهای کثیر غلام. امروزه بحمدالله عدهای قلیل خادمند و عدهای کثیر نادم و همه آنها، از خادم و نادم، مشغول همت مضاعفند. در همان ازمنه قدیم، به دلیل تعریف نشدن روابط صحیح کار یا بیعرضگی کارفرمایان، گاهی غلامان سر بر میداشتند و ادعای خواجگی میکردند. و ناگفته پیداست، غلامی که ادعای خواجگی داشته باشد، کم کم هوای مدیریت هم بسرش میزند و دیگر، شمر هم جلودارش نیست. در روزگار ما، به دلیل تعریف شدن روابط صحیح کار و توانایی مدیریتی کارفرمایان، نوکران شبانهروز کاری جز نوکری مردم ندارند و دور و بر امر خطیر مدیریت نمیگردند و از همین رو، بهشت برینی که وعده آن را دادهاند، در همین دنیا برای ما حاصل شده است.
برای آنکه ملت ایران قدر وضعیت فعلی خود را بدانند، قصیدهای از یک شاعر قدیم که گرفتار بلیه غلامان نافرمان و مدعی و خادمان گردن کلفت و انحرافی بوده است، با کلی حذف و سانسور اجتنابناپذیر نقل میکنیم. آن دو سه موردی هم که مانده، به دلیل حفظ روایت و درک فضا بوده است.
..
خواجه ابوالحسن رضایی گوید در حق غلام خود
از روم تـا عــراق، ز بغــداد تـا یمــن
کس را غلام نیست بسان غلام من
چون او به ریمنی، نه حشر دیده نه مدر
چون او به ناخوشی، نه طلل دیده نه دمن
شوم است و فتنهپرور و شتّام و شوخچشم
دون است و دیوسیرت و دزد و دروغزن
از رخ چو بوزنهست و ز آواز چون شغال
از لب چو اشتر است و ز بینی چو کرگدن
دندانهاش راست چو دندانهای خوک
زرد و سیاه چون زده در زعفران لجن!
مویش چو موی گامزنان مانده پُر گره
رویش چو روی پیرزنان گشته پُر شکن
با اینهمه، ز من نکند جز به عیب یاد
چونان که مرتهـِن ز کهن گشته مرتهَن
پیوسته در خلا و ملا میزند همی
تیـغ نکوهـش من بیچـاره بر مـِسَن
جز کور و روسپیزن و کژخان نخواندم
نه «خواجه» خواندم نه «رضایی» نه «بُلحسن»
گر دوستی به دست کنم تا ز وصل او
شادان کنم شبی دل غمناک خویشتن
من زو هنـوز نسـتده یک بوسه کـآن پلید
گادهش بود سه بار به زرق و فسون و فن
در مجلسی که می خورم و رودزن شوم
هر لحظه رندوار به من گوید این سخن:
نیکو همیخوری، بخور ای خام قلتبان
نیکو همیزنـی، بزن ای ... خواره زن!
ماه صـیام روزه نگیرد، ولی سـحر
چندان خورد که پوست بدرّد بر بدن
در عمر خویشتن نکند رکعتی نماز
نه یک زمان خورد غم گور و غم کفن
ور گویمش مکن که یکی روز بر کسی
بفروشمت به خشم و کنم شادیت حزن
گوید: گمان مبر که توانی مرا فروخت
زیرا که کس به زر نخرد آفت و محن!
ده سال و هشت ماه! مرا داشت روز و شب
رسوای هر جماعت و خوار هر انجمن
بگریخت عاقبت ز من و هرچـه یافـت بُرد
دُرّ و جواهـــر عــدن و زرّ مُختـــزن!
(سفینه شمس حاجی، ص 257 ـ 259)
فرهنگ لغات ضروری.
ریمن: چرکین. کسی که برای صرفهجویی در مصرف انرژی و کمک به امورات مملکت، سالی یکبار هم حمّام نمیرود.
شتّام: فحّاش. دشنامگو. طلبکار عالم و آدم. مشغول امر خیر. کسی که جد و آباد و زن و خواهر مردم را جلوی چشمشان ظاهر و حاضر میکند!
مـِسَن: کارد تیز کن. تیغ بر مسن زدن، از جمله افعال مستحسن نزد مؤمنین است تا پدر دیگر مؤمنان را در بیاورند.
مرتهـِن: کسی که چیزی را از کسی گرو گرفته تا کارش را برای رضای خدا راه بیندازد. بانکداری صد درصد اسلامی.
مرتهَن: رهن. گرویی. سندی که نزد بانک به گرو میگذارند و روز اختلاس، به هیچ کار بانک نیاید!
کژخان: کشخان. دیّوث. لفظی محبت آمیز برای نوازش نوامیس مؤمنین در ملأ عام.
مختزن: ذخیره شده. حساب پسانداز قرض الحسنه. ثواب اخروی. صندوق ذخیزه ارزی. قطره قطره جمع گردد، وآنگهی دریا که شد، بخور بره!