V. حاشيه

در روزگاران گذشته مرز و ارز هر چيزي واضح و مبرهن بود. به يك چيز مي‌گفتند متن و به آن چيز ديگر حاشيه. بعضي متون بودند كه ساحت عظمايشان از هرگونه حاشيه مبرا بود و بعضي متون نيز دچار حواشي عظما بودند. آنها كه در كار توليد بودند، متن مي‌نوشتند و آنها كه در كار مصرف بودند، رو به حاشيه مي‌آوردند. آدمي بود كه سي سال زحمت كشيده بود و متني را از ذهن به كاغذ آورده بود، و آدمي كه همين قدر زحمت را بر خود هموار نكرده بود، بر آن متن حاشيه مي‌نوشت و فكر مي‌كرد آنچه مؤلف بيان نكرده، لازم است ايشان در حواشي خود بيان فرمايد.

توليد علم كه از رونق افتاد، حاشيه نويسي رونقي بسزا يافت. تمام علامه‌هاي ما كم كم حاشيه نويس شدند و به زعم خود يا مشكلات متون قديم را باز مي‌شكافتند و يا ان قلتهايي بر گفتار قدما وارد مي‌كردند كه مثلاً فلان دانشمند در اين گفتار خود پايش را كج گذاشته و محل درست پا گذاشتن اينجاست، و منظورش ازين نوشته اين است كه ما مي‌گوييم و لاغير. حاشيه نويسي چنان لذتي داشت كه بعضي علامه‌ها بر حواشي ديگران نيز حاشيه مي‌نوشتند و آخر كار معلوم نمي‌شد دعوا سر چه بوده است و متن جايش كجاست. و بدين گونه بود كه حاشيه جاي متن را گرفت.

فلاسفه جديد خوشبختانه همه‌شان حاشيه‌اند. فلذا كسي كاري به متن ندارد و همه مخلص حاشيه‌اند. الآن حاشيه چنان ارج و قربي دارد كه حاشيه خواني يكي از مهم‌ترين فنون خوانش است! امروز روز متن متهم به ديكتاتوري است و بر حاشيه‌ها ستم روا مي‌دارد. اگر تا ديروز همه دنبال خوانش متن بودند، امروز بايد حواشي را خوانش كرد. چون حاشيه خودش يك متن مهم است. دريدا چنان قربان و صدقه حاشيه مي‌رفت كه تمام حواشي به اسم او قسم مي‌خوردند. آن مأسوف عليه‌ (بقول محمد قزويني) معتقد بود حاشيه فقط سفيديهاي كنار متن نيست. در خود متن نيز سفيديهاي ناپيدايي وجود دارد كه بر اهميت حاشيه دلالت دارد. اگر مولوي معتقد بود كه ما برون را ننگريم و قال را / ما درون را بنگريم و حال را. دريدا بر عكس معتقد است: «قدرت برون بودگي است كه سازنده درون بودگي است». به عبارت ساده‌تري كه  عوام هم بفهمند،حواشي است كه به متن معنا مي‌بخشد. به عبارت ديگر، موجوديت متن در گرو خوانش حواشي است و فهم و تفسير آن، و به عبارت ديگرتر، اگر سفيديهاي حاشيه نبود، متن مي‌بايست برود غاز بچراند.

حالا كجايش را ديده‌ايد؟ دريدا خيلي هم به متن لطف داشته كه وجود حاشيه را منوط به آن دانسته است. بعضيها، از جمله خود دريدا، معتقد بودند اينكه بعضي كهن انديشان حاشيه را عرضي بر جوهر متن و امري ثانوي و متعلق به متن مي‌دانستند، در واقع چيزي سرشان نمي‌شد. اين امر ثانوي، يعني حاشيه عليه السلام، در واقع از خود متن هم جلوتر به دنيا مي‌آيد. يعني هنوز متن به دنيا نيامده، حاشيه زاده شده است. و حتي محقق شدن متن را ممكن مي‌سازد. البته خود دريدا حرفش را به همين سر راستي كه ما زديم نزده و اين جوري گفته است: «امر ثانوي اينجوري نيست كه پس از امر نخستين بيايد. بلكه چيزي است كه نخستينگي نخستين را ممكن مي‌سازد».

فرض كنيم حاشيه ـ قربان وجودش بروم ـ 2  است و متن 1. اينكه بپنداريم دو جايش بعد از يك است، اشتباه است. در ذات دو چيزي نهفته است كه وجود يك به آن مشروط است. يعني اگر دو نبود، يك هم مرتبتي نداشت. بنابراين، چون وجود يك وابستگي تام و تمام به دو دارد،‌ دو مهمتر از يك و مايه قوام آن است. اميدوارم كه فهميده باشيد كه دو مهمتر از يك و جلوتر از آن، و حاشيه ضروري‌تر و مقدم‌تر از متن است.