مرگ بر مؤلف
يك ايده ناب داري و حيراني
در مرحله بعد چه كارش بكني
بگذار به حال خود، دلت ميآيد
در مخمصه وزن دچارش بكني؟
ميخواهي اين هواي پاييزي را
با يك گل كاغذي بهارش بكني؟
...
اما نه! ولش نكن كه اين آهوي ناز
با پاي خود آمد كه شكارش بكني
تصوير خيالات خودت را بايد
در آينه ضربدر هزارش بكني
در يك غزل مدرن؟ نه! پست مدرن
مضمون هزار زهر مارش بكني
اين فرصت رو كم كني با حالي است
تا هرچه شگرد است نثارش بكني
...
نه! بهتره اين ايده بي همتا را
در قالب يك ترانه كارش بكني
يك دو سه ـ پاس: مصرع آخر را
بايد كه بدل به آبشارش بكني
...
اين شيوه ولي امروز از مُد رفتهست
ميبايد شوت را مهارش بكني
گاهي يـه نسيم بهتر از توفان است
هي زور نزن كه ضربهدارش بكني
...
هر جايش ذهن تو به بن بست رسيد
صد دوز و كلك هست كه بارش بكني
وقتي به زبان خوش نشد، قافيه را
كي گفته نبايد لت و پارش بكني؟
...
اين مرگ مؤلفي كه ميفرمايند
يعني بايد فكر مزارش بكني؟
بحران مخاطب به تو ربطي دارد؟
تا چاره دوران گذارش بكني؟
اين معركه كار حضرت منتقد است
تا گوش به اين داد و هوارش بكني
يعني چه: مخاطب از تو فهميدهتر است؟
بيهوده چرا اميدوارش بكني؟
بايد بدود پياده دنبال سرت
يك مرتبه خر نشي سوارش بكني!
...
حالا گيرم كه شعر هم گفتي و، چاپ
از بعد هزار انتظارش بكني
در جيب تو يك ريال خواهد آمد
تا گـُشنه شدي صرف ناهارش بكني؟
...
من توصيه ميكنم همان سطر نخست
كه: صرف نظر از افتخارش بكني
يا حدّ اقل شعر اگر ميگويي
جان تو ـ به هايكو اختصارش بكني
...
ناموس هزار ساله شعر دري
آخر به خدا گناهه خوارش بكني!
.........................
درين عيد قربان، قربان همهتان بروم!