1)      می‌گویند مگسی را قصد آن افتاد که از درخت چنار بپرد. چنار را گفت: سفت بایست که می‌خواهم بلند شوم. حتماً چنار تهدید او را جدی گرفته است. مگس مذکور در سیاحت خود گاریی دید که از جاده خاکی می‌گذشت. بر چرخ او نشست و گفت: بیایید بنگرید که چه گرد و خاکی به‌پا کردم! گویند ـ والعهدة علی الراوی ـ  رپرتاژ آگهی آن تا کنون چند بار از شبکه‌های خبری داخلی و خارجی پخش شده است.

2)      به روایت دهخدا: مگس چیزی نیست. ولی دل را به هم می‌زند. اما حضرت سنایی غزنوی معتقد است که: اندرین ملک چو طاووس بکار است مگس. یعنی مگس بودن یکی از حکمتهای آفرینش است. هم ازین رو، سهراب سپهری فرمود: و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد. ما هرچی دنبال طاوس گشتیم، چیزی جز مگس نیافتیم. لابد در زمان سنایی این فقره موجود بوده است.

3)      مگسی بر پشت بلورین سیمرغ سوار شد که مگر او را به کوه قاف برساند. سیمرغ یاد شعر حافظ افتاد و گفت: ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست/ عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری. به گزارش مذکور، از آن تاریخ، دیگر خبری از سیمرغ به‌دست نیامده است. از یابنده خواهشمند است در صورت هرگونه اطلاع از وضعیت سیمرغ مذکور، با ارائه شواهد متقن و موثق، مژدگانی دریافت نماید. امضاء: مگس پنجاهم، حکمران کوه قاف.

4)      حکیم خیام لابد حکمتی می‌دانست که فرمود: آمد مگسی پدید و ناپیدا شد. اما ما هرچه چشم مالیدیم، پدید شدنش را دیدیم، ناپدید شدنش را نه. حکمت بعضی از مسایل را آدم هیچ‌وقت نمی‌فهمد.

5)      حکیم محترمی فرمود: دهن باز بی روزی نمی‌ماند. اما مردم بلاد فخیمه اسپانیا معتقدند: به دهان بسته مگس وارد نمی‌شود. ما حیرانیم که مشکل روزی را حل کنیم، یا بگذاریم دهانمان را مگسها سرویس کنند. از قرار معلوم، خوردن یک لقمه نان حلال هزینه‌های جانبی زیادی دارد.

6)      اینجا شکری هست که چندین مگسانند. این شعر را سعدی علیه الرحمه 800 سال پیش خطاب به مدعیان حکومت فارس در زمان سعد بن زنگی فرموده است که دایم بر سر و کله همدیگر می‌کوفتند و ربطی به امروز ندارد.

7)      وی افزود: مگس جایی نخواهد رفت از دکّان حلوایی. سعدی در دوران خود دایم با مسایل مگسی دست و پنجه نرم می‌کرد و مجبور شدن برای خلاصی از دست این مسایل لاینحل، دکّان حلوایی را تخته کند و برود دنبال یک کاسبی دیگر.

8)      مگس‌ها یک طرف، خرمگس معرکه هم یک طرف.