گربه

دستش به شاخه‌ها نرسید

گفت: گنجشک‌ها

نوکر دشمنان این خاکند.

::

 

گربه

یک عمر گوشت می‌دزدید

قوم و خویش پلنگ شد، او را

متولّی گوشت‌ها کردند.

::

 

گربه

از جوجه‌ها خوشش آمد

گفت: نسل جوان امروزی

رهبران بزرگ می‌خواهد.

::

 

گربه

زورش نمی‌رسید به سگ

موش را متّهم به دزدی کرد.

::

 

گربه

را با کلاغ کار افتاد

شکم او به قار قار افتاد.

::

 

گربه

گنجشک را نمی‌فهمید

گفت:

پرواز مطلقاً ممنوع!

::

 

گربه

شد زاهد و مسلمانا

موش را آب می‌کشید سه بار.

::

 

گربه

جنگید

کامیاب نشد

خوب لنگید

امتیاز گرفت.

::

 

گربه

با موش ائتلاف نمود

خانه را با اهالی‌اش خوردند.

::

گربه

اهل نماز شد یک‌چند

روزه‌اش بود: کله گنجشکی

کار و کسبش: دعای باران بود.

::

 

گربه

یک متن پُر ملاط نوشت

تا قیامت میو میو می‌کرد.

::

 

گربه

سی‌سال انقلابی بود

گشنه شد

بچه خودش را خورد.